جدول جو
جدول جو

معنی کور کورکی - جستجوی لغت در جدول جو

کور کورکی
از روی بی فکری، کورکورانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ)
راه رفتن آهسته و بااحتیاط در تاریکی چون کوران
لغت نامه دهخدا
به همان معنی کورمال کردن و کورمالی است، (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، رجوع به کورمالی و کورمالی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در تداول عامه، صفت چشمی بیمار. چشمی دردگن و بهم برآمده که به سختی بیند. چشمی دردگن با پلکهای بهم نزدیک شده و کم بینائی: چشمهای کورمکوری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آنکه چشمانی با پلکهای سرخ و بهم آمده و اشک ریزان دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که دارای چشم کورمکور باشد. گاه نیز این لفظ را به منظور مزاح به کودکانی که دچار چشم درد شده اند می گویند. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). و رجوع به کورمکور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کورکورکی
تصویر کورکورکی
راه رفتن آهسته و با احتیاط در تاریکی چون کوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور زورکی
تصویر زور زورکی
به زور با فشار و جبر: (زور زورکی او را به خانه برد)
فرهنگ لغت هوشیار
غلیواج مرغ گوشت ربا زغن: تیری که هر کجا که یکی پشم توده دید حالی چو کور کور درو آشیان کند. (کمال اسماعیل)، (نرد) (یک یک تک تک) آوردن دو طاس که هر یک یک خال داشته باشد دو تک خال دو کور
فرهنگ لغت هوشیار
غلیواج مرغ گوشت ربا زغن: تیری که هر کجا که یکی پشم توده دید حالی چو کور کور درو آشیان کند. (کمال اسماعیل)، (نرد) (یک یک تک تک) آوردن دو طاس که هر یک یک خال داشته باشد دو تک خال دو کور
فرهنگ لغت هوشیار
با زخمت دیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تاریکی، به زحمت در تاریکی دیدن، پرنده ای است
فرهنگ گویش مازندرانی